لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.
لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.

مادر بزرگ

 

من بچه بودم

یک روز،

 

مادر بزرگ همه قصه ها را برایم گفت

من دستم زیر چانه ام بود

تا اینکه بزرگ شدم

وقتی مادر بزرگ رفته بود گل بچیند بیاورد بگذارد

روی رویاهای رنگ و رو رفته 

نوه هایی که سوت میزنند و بزرگ میشوند و

دلشان برای مادربزرگ یک ذره می شود.

حالا من بزرگ شده ام

و رفته ام گل بچینم بیاورم بگذارم

روی موهای بافته مادر بزرگ.

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
اطهر سه‌شنبه 20 دی 1384 ساعت 12:47 ب.ظ http://brightfire.blogsky.com


کـاش در دهکـده عشق فـراوانـی بـود توی بازار صداقت کمی ارزانی بود
کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب روی شفافترین خاطره بارانی بـود
کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد