شعری بدون اجازه از ابوالفضل پاشا

این شهر و این کوچه

 

 

این شهر و این کوچه پس‌کوچه‌هاى پر از من

من مى‌روم داد مى‌زنم

این شهر و این خانه آن خانه‌هاى پر از زن

من داد مى‌زنم که نان ببرم براى بچه‌ام زنم

 

***

ظرف‌هاى تازه‌یى براى شما بخرید آورده‌ام

داد مى‌زنم : بیا ببر ظرف

درى باز نمى‌کند زن ِ پاى تلویزیون

 

لباس‌هاى دیگرى براى شما پُز بدهید آورده‌ام

داد مى‌زنم : زن بیا ببر

پنجره‌یى باز مى‌کند زن ِ گوشى به دست

کنار مى‌رود باز پنجره مى‌ماند

 

تازه‌هاى دیگرى براى شما داد مى‌زنم زن

درى باز مى‌کند زن ِ تا ساعت ِ ده روى تختخواب

 

***

چاره‌یى نیست

من تو را مى‌شناسم اى زن!

خسته شدم

و من تو را اى من!

تو را مى‌شناسم ایضاً