لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.
لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.

فاتح

 

چه امید ماند آقای امید فاتح؟! 

تبریک

 

روز مادر و زن بر همه مادر، زن های عالم معنا مبارک باد. 

اون

احمق عوضی کثافت گاو! 

شاید شما ندونین من اون بالا چی نوشتم! 

من اون بالا با یه خط عجیب و غریب نوشتم:  

احمق عوضی کثافت گاو! 

پیرمرد قدبلند

 

چرا من متوجه نشدم رضا سیدحسینی مرده؟! 

نمایش گاه

 

نه میلیون تومن فقط کتاب داستان و شعر و نقد از نمایشگاه خریدم. 

حالا دارم دنبال چندتا دانشجو می گردم که بیان بخوننشون. 

هنوز پیدا نکردم.

کافئون

 

همیشه باید مث دیوونه‌ها بچسبم به یه چیزی. حالا هم دارم اینقد قهوه می‌خورم که می‌ترسم همین روزا قلبم ریپ بزنه و وسط راه ولم کنه و ایمیلام نخونده بمونن. 

ای خداوند ما را به راه راست (یا چپ، فرقی نمی‌کنه) هدایت بفرما! 

ناشی

 

یک ساعت مطلب نوشتم. بزرگترین یادداشت تمام طول عمرم بود. صفحه لعنتی بسته شد، همش رفت. قسم می خورم بهترین مطلبی بود که به عمرم نوشته بودم. احتمالاً قسمت نبود شایدم یه خیری توش بود که پاک شد. خدایا شکرت! دستتم درد نکنه.

خودم

 

تازه فهمیدم دلیل اینکه دیر به دیر مطلب می‌نویسم تو این وبلاگ خراب شده اینه که جرات ندارم از خودم و کارم و مسائل روزانه‌م بنویسم. داشتم با خودم فکر می‌کردم برم یه وبلاگ دیگه درست کنم و اونجا با اسم و رسم و نام خانوادگی و نام پدر و تمامی مشخصاتم شروع کنم به مطلب نویسی  دیدم نه حالی نمیده. نمیشه. تصمیم دارم همینجا از تمام مسائل روزانم و کاروبار و اطرافیام بنویسم. مگه چی میشه؟

جومعونگ

 

بالاخره یه روز جومونگ میاد و ما رو نجات میده. اگه نیاد یکی دیگه میاد. اگه این یکی هم نیاد که دیگه هیچکی نمی‌خواد بیاد!

این ترنت

 

منم دارم یه جور مزخرفات نویسی می‌کنم. دلم تنگ شده بود برا مزخرفات نویسی. دلم می‌خواست فقط بیام و دست بکشم روی صفحه کلید، ولی تلفنم قطع بود.

همه

 

این همه دارن زندگی می کنن که چی بگن؟ که چی بشه؟  

این بمب هسته ای لعنتی پس کی منفجر می شه؟

زندگی چرا اینجوری شده؟

حلاج

 

می خواستم بگویم اناالحق 

ترسیدم اعدامم کنند. 

 

نگفتم.

شعری بدون اجازه از ابوالفضل پاشا

این شهر و این کوچه

 

 

این شهر و این کوچه پس‌کوچه‌هاى پر از من

من مى‌روم داد مى‌زنم

این شهر و این خانه آن خانه‌هاى پر از زن

من داد مى‌زنم که نان ببرم براى بچه‌ام زنم

 

***

ظرف‌هاى تازه‌یى براى شما بخرید آورده‌ام

داد مى‌زنم : بیا ببر ظرف

درى باز نمى‌کند زن ِ پاى تلویزیون

 

لباس‌هاى دیگرى براى شما پُز بدهید آورده‌ام

داد مى‌زنم : زن بیا ببر

پنجره‌یى باز مى‌کند زن ِ گوشى به دست

کنار مى‌رود باز پنجره مى‌ماند

 

تازه‌هاى دیگرى براى شما داد مى‌زنم زن

درى باز مى‌کند زن ِ تا ساعت ِ ده روى تختخواب

 

***

چاره‌یى نیست

من تو را مى‌شناسم اى زن!

خسته شدم

و من تو را اى من!

تو را مى‌شناسم ایضاً  

 

شعری از منیر سادات حسینی

 

دریچه می‌کشم

از تنم

روی تمام دیوارها

که ای

هذیانِ نگفته در بیداری

نشت میکنی

در روح بی‌تفاوتم

و هی

کهنه می‌شود با تو

شهرم

ای پایتخت مستقل خیال

حکومت کن

به هرچه از تو

به من می‌رساندت

در شعری نخوانده

و رقصی

میان این پوسیدگیهای مدام

از هرچه به تو

 

پوست می‌اندازد

ای

در من رها شده

بگو

این روح

 کی به حلول

می‌رسد. 

walen time

 

حالا ما نمی دونیم ولنتاین چه روزی هست. 

ولی خداییش ولنتاین هر وقت که هست بر تمامی مسلمانان عالم علی‌الخصوص شیعیان مبارک باد.

help

 

اول می خواستم از همه جلو بزنم. 

همه از من جلو زدند. 

بی‌خیال شدم. 

 

می خواستم دنیا را نجات بدهم.  

مردم را نجات بدهم. 

نتوانستم. 

بی خیال شدم. 

 

یکی بیاید مرا نجات بدهد. 

بدون عنوان

 

شبها تا دیروقت بیدارم. 

صبح دیر سر کار می روم. 

مثل یک نظریه پست‌مدرن شده ام. 

عجیب شده‌ام. 

آرزو


ای کاش سالها پیش مرده بودم،  قبل از اینکه بروم سر کار.  و ای  کاش تصادف کرده بودم تا یه چندرغازی هم گیر پدرم آمده بود. پدرم را دوست می دارم، بسیار زیاد. می خواهید باور کنید می خواهید نکنید.
 

برررررر

 

زمستان شده است

شلوارهایمان به پاهایمان می چسبند. 

این وبلاگ مال من نیست.

 

دوستی که دارم بهم گفته که خوب نیست آدمی مثل من یه وبلاگ تخمی مثل این داشته باشه و خیلیا ممکنه منو بشناسن و بدوننم و بعد ضایع بشم. به همین خاطر تصمیم دارم اسم این وبلاگو عوض کنم و یه اسم آبرومندانه براش بذارم بعدش برم یه جای دور تو اینترنت هرچی بدوبیراه و مذخرف دلم می خواد بنویسم.  

این روزا

 

بعضی وقتا اینقد دلت می‌گیره که تحمل زندگی رو نداری. دلت می خواد با یه دوست فقط چند کلمه حرف بزنی بدون اینکه فکر کنه منظوری داری. ولی دیگه دوره این حرفا نیست. 

 تحمل زندگی سخته.  

دلم عجیب گرفته. عجیب. 

تو-که نیست

   

 

زندگی

تمام 

کلمه است و تنهایی 

تمام

 

من از خوابهای خودم چیزی باقی نگذاشته ام خواهر خوبم 

تمام را به تو داده ام 

که زمستان طولانی ات را سر کنی 

که حوصله تنهایی هایت سر نرود 

سرم درد می کند 

سرم را میان دستهایم می گیرم 

دنیا از من جلو زده است 

برادرانم مرا به خاطر نمی آورند خواهر خوبم 

دلتنگی ام را میان دستهایم می گیرم 

سنگی برمی دارم و شیشه دلم را نشانه می گیرم 

دست های نوزده سالگی ام را در جیبهایم گذاشته بودم 

فراموش کرده بودم بیرون بیاورم 

دنیا گریخته بود از من 

من تمام را دویده بودم 

به ناتمام رسیده بودم

خواهر خوبم 

ببین چطور حوصله زمین را سر برده ام 

چطور نوزده سالگی ام را سر بریده ام 

من از خوابهای تو آشفته ترم 

رسیده ام به چهارراهی که یکی هم به تو نمی رسد 

من از مرور این همه آدم دلم گرفته است 

پائیزم 

تمام شاخ و برگ دلم را شکسته اند خواهر خوبم 

بیا ببین چه گونه نوزده سالگی ام را سر بریده ام 

بیا ببین چه گونه این همه سال را  

                                              خس 

                                                        ته   

                                                                 ام.

  

۱۰۰ سال تنهایی

 

 من  

هرگز  

یاد نگرفتم احساسات بدم را پنهان کنم، 

هرگز نتوانستم دروغ بگویم 

 

من هرچه می کشم از خودم می کشم. 

 

باز هم فصل گند پاییز شروع شد. 

مرده‌شور ریخت این فصل بیخود رو ببره. 

لعنت به پاییز. 

the others

تا حالا نشده یکی به من سلام کنه نگم علیک السلام. نشده یکی بگه حالت چطوره و من نگم خوبم شما چطورین. هرکی هم گفته چه خبر گفتم سلامتی شما چه خبر؟ ولی کجا بوده سلامتی. اصلا هم برام مهم نبوده که اون چه خبر داشته یا نداشته.همین جوری می‌خواستم یه چیزی بگم که گفته باشم. 

که چی بشه؟ 

می‌خوام سگ بشم پاچه بگیرم اساسی. هرکی گفت سلام بگم خوب که چی؟ هر کی هم پرسید چه خبر؟ بگم به تو چه آخه؟ هر خبری دارم که دارم. تو چه کار داری که من چه خبر دارم یا ندارم. آخه چکار دارین به کار من به قرآن؟ هر‌کی می‌رسه، سلام چه خبر؟ آخه به تو چه ربطی داره؟ به شما چه ربطی داره که من چه خبر دارم؟ مرده‌شور این اجتماع رو ببره که من آدم اجتماعیش هستم. می‌خوام از کارم استعفا بدم. لعنت به این کاری که من دارم. خسته شدم به قرآن. خسته شدم از این چاپلوسیایی که می‌کنن. کثافتا. 

اصلا من چرا دارم اینا رو می‌نویسم. که چی بشه؟ لعنت به من. اونی که می‌خونه چرا اینا رو می خونه؟ نخون تو رو خدا اینا رو. حالم به هم می خوره از همه‌چی. 

کشف

 

آدمها تمام کلمه‌اند٬ 

نیمی دروغ 

نیمی راست.

ای خدای عزیز اگه حالشو داری تمومش کن وگرنه خودم....