لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.
لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.

سمند


بالاخره استعفام قطعی شد و اگه خدا بخواد می خوام از این به بعد زندگی کنم و کارایی که این همه سال به تعویق افتادن رو انجام بدم. اول از همه یه رمان می خونم 600 صفحه بعدش 4تا فیلم میبینم از 4تا کارگردان صاحب نام، یکی از یکی بهتر. فیلم اولی درباره مردیه که زنگ میزنه به اورژانس آدرس میده به خانومه میگه ببخشید اینجا یه نفر خودکشی کرده. خانومه ازش سوال می کنه طرف کیه؟ پسره بینیشو می کشه بالا اشکاشم پاک میکنه میگه خودمم.....! یعنی آدم اینقد بچه باشی که زنگ بزنی به اورژانس؟ به نظر من که یا آدم یه غلطی نمی کنه یا هم اگه یه غلطی کرد دیگه مث مرد باید پاش وایسته. حالا بگذریم. بقیه فیلما رو هنوز ندیدم که تعریفشون کنم. داشتم می گفتم، بالاخره استعفام قطعی شد. خداییش نمیرسم. باید به زن و بچه م برسم. بعدشم میخوام به عیالم نون حلال بدم بخوره. تصمیم گرفتم یه سمند بگیرم بندازم رو جاده. صب برم شب با دست پر بیام خونه. دستام پر سیب زمینی و نون و سبزی و شیر یارانه ای باشه و هر وقت میام خونه با پا در بزنم. زنم صدا بزنه بابا چه خبره مگه سر آوردی؟ اومدم! بعد ببینه منم بگه اه عزیزم تویی مگه کلید نداری قربونت برم؟ بعد من غر بزنم بگم بابا اینا رو از دستم بگیر خسته شدم به قرآن. بعدشم فحش بدم به همه کس از بالا تا پایین و آخرشم بگم پدرسگا بنزینو سهمیه بندی کردن مگه میشه زندگی کنی. بعد خانمم بگه الهی که من قربونت برم که غر میزنی بیا برات چایی بریزم بخوری. بعد منم خوشحال بشم بشینم دوتا چایی پررنگ بخورم و بگم: این سمنده باز داره روغن سوزی می کنه!


نظرات 6 + ارسال نظر
مسعود غفوری دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 02:30 ق.ظ http://dastangoo.wordpress.com

آخ آخ آخ! تو هم جا زدی؟ چرا نمی‌شه ما مثل بچه‌ی آدم دنبال کار اداری درست و درمون باشیم؟
نمی‌دونم چرا من همیشه این «اداری» رو «ادراری» تایپ می‌کنم!

الف دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 03:23 ق.ظ http://uglydays.wordpress.com

یادت باشه که از این سگ های گردن شکسته هم بزاری رو داشبور تا هی مث بز اخفش سر بتکونن

علی دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 01:09 ب.ظ

خیلی خندیدم. دمت گرم
حالا این داستانه یا قصه زندگیت

دستتم درد نکنه! به زندگی من می‌خندی؟ به روی آب بخندی انشاالله.

امین سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 10:31 ق.ظ

یکی از این جملات هم بزن رو شیشه سمندت
بخاطر دلم ولم
تو که بی وفا نبودی پدر سگ

فحش نده بی ادب.

عباس بهروزی دوشنبه 10 خرداد 1389 ساعت 12:52 ب.ظ http://manooblog.blogsky.com

سلام جهان
اسم ما رو هم کنار اونایی که می خوای بهشون برسی می نوشتی دلمون برا فحشات تنگ شده. لامصب هفته ای نشده که به وب ات سر بزنم و دنبال جهانی که ما داشتیم بگردم.

نوکرتم عباس عزیز. به جون خودت مث سگ دلم برات تنگ شده. خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنی. به همین زودیا می‌خوام بیام اون ور کشور. حتما یه دو سه ماهی مهمونتم. از همین حالا دارم میگم که اگه وامی چیزی لازم داری بری دنبالش برا پذیراییم کم نیاری جلو زن و بچه. ضمنا همین بیست و هشتم دارم عقد میکنم. بدینوسیله دعوتت کردم. البته زنگم می‌زنم اونقدرا دیگه بی‌معرفت نیستم. خیلی چاکریم مث مور و ملخ.

ممد پنج‌شنبه 20 خرداد 1389 ساعت 12:55 ب.ظ

ای ول جهان خوب بلچی خچا وکیلی البته اون روزی که یسنا رو بغل کردی گفتم این خیلی بابا بودن حالیشه ولی اینگور که از متنه برمیاد انگار قبلا شوهر هم بودی یه وختی یاچم باشه به زن داداش بگم مختو شستشو بچه

چه گفچی؟! منچورت چیه ممچ جان؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد