لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.
لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.

درباره پتر اشتام، نویسنده ابرها و بادها

 
 
برگرفته از روزنامه شرق
 
 
نوشته:س.محمود حسینی زاد
 
193092.jpg
کتاب خوان نیمه حرفه اى هم، با «سوئیس» یاد ماکس فریش مى افتد و فریدریش دورنمات. در ایران. در جاهاى دیگر که مردم عمیق تر مطالعه مى کنند، آدولف موشک و پتر بیکسل و لوشر هم یادشان مى آید. اینها شاخص هاى دو نسل از نویسندگان معاصر سوئیسى اند.
روزنامه معتبر فرانکفورتر آلگماینه سایتونگ در نقدى بر کتاب «در باغ هاى بیگانه» (۲۰۰۳) نوشت: با پتر اشتام نسل سوم نویسندگان آلمانى زبان سوئیس پا گرفته است.
اشتام،  متولد ،۱۹۶۳  در رشته ادبیات انگلیسى تحصیل کرده و رشته روانشناسى. در زوریخ. از ۱۹۹۰ نویسنده و روزنامه نگار است. مدت ها هم خارج از سوئیس به سر برده،  پاریس، نیویورک، برلین و کشورهاى اسکاندیناوى. کار ادبى را با نویسندگى نمایشنامه رادیویى شروع کرد. ۱۹۹۱. سپس در ژانرهاى مختلف به نوشتن پرداخت. اوایل بیشتر نمایشنامه صحنه اى و رادیویى،  نقد ادبى و حتى کتاب هاى تخصصى و این چهار- پنج سال اخیر عمدتاً رمان و داستان کوتاه. اولین رمانش «آگنس» را در سال ۱۹۹۸ منتشر کرد، ۱۹۹۹ مجموعه داستان هاى کوتاه «یخ بندان»،  ۲۰۰۱ رمان «Ungefahre Landschaft» و ۲۰۰۳ مجموعه داستان هاى کوتاه «در باغ هاى بیگانه» را. در سال ۲۰۰۴ مجموعه نمایشنامه هایش تحت نام «بوسه ماهى» به بازار آمد. قرار است در ژوئیه ۲۰۰۶ رمان جدیدش به نام «روزى مثل امروز» در آلمان منتشر شود. از ۱۹۹۷ تا همین اواخر، سر دبیر نشریه ادبى «طرح هایى براى ادبیات» بود و چندین جایزه برده است.
داستان  هایش در روال داستان نویس هاى نسل جوان آلمان است. در مقدمه اى بر «گذران روز» (نشر ماهى) خصوصیاتى از خط و ربط نویسندگان جوان آلمان را آورده ام. موضوع هایى به ظاهر دم دستى،  اما به معنى واقعى مردمى- بشرى،  با بیانى بى تکلف، ساده و شاعرانه. خصوصیت نویسنده هاى این دوره ادبیات آلمانى زبان، گذار از مرحله تم ها و موضوع هاى تکان دهنده و عظیم است، گذار از مرحله کندوکاوهاى تکنیکى، که گاه به شعبده بازى مى ماند. آنها به دنیاى پیرامون مى پردازند و به انسان. در این داستان ها نه جرم و جنایتى اتفاق مى افتد، نه شور بختى هایى با ابعاد ادبیات کلاسیک.
اشتام هم در همان راه مى رود. گاه با کارور و همینگوى و ریچارد فورد مقایسه شده است و گاه با کافکا و چخوف. مهم نیست که قهرمان هاى اشتام چه اسمى دارند، که داستان در کجا اتفاق مى افتد، در شهرکى در سوئیس یا در نیویورک،  در آلمان یا در اسکاندیناوى؛ مهم این است که قهرمان هاى اشتام، اکثراً هم جوان،  مدام در جست وجویند و هیچ نمى یابند. به قول منتقدى خواننده داستان هاى اشتام از ابتدا مى داند که داستان به سرانجامى نمى رسد. منتقد فرانکفورتر آلگماینه، قهرمان هاى اشتام،  این آدم هاى دنیا از دست داده را، با مجسمه هاى جیاکومتى قیاس مى کند «باریک، تنها، بدون تماس با اطراف».
اشتام چند روز پیش در خانه هنرمندان تهران داستان «جالیز» از مجموعه «در باغ هاى بیگانه» را خواند: مردى سوئیسى در میخانه اى در ایرلند با دکترى ایرلندى آشنا مى شود. میخانه پاتوقى است براى نوازندگانى که گرد هم مى نشینند و تا توان دارند مى نوازند. مرد به دعوت دکتر به خانه او مى رود و  با زن و سه دخترش آشنا مى شود. دکتر این زن را از آلمان گرفته تا «خون تازه اى به این منطقه وارد کند». خانه پوسیده و قدیمى، محصور است با دیوارهایى بلند. دختر ها انگار که به این دنیا تعلق ندارند. جایى در باغ، چند گور قدیمى است. دکتر اصرار دارد تا مرد نزد آنها بماند. مرد قبول مى کند. وقتى در میهمانخانه اثاثیه  اش را جمع و جور مى کند؛ به کنار پنجره مى آید و به دکتر که در خیابان منتظر اوست نگاه مى کند. از جا تکان نمى خورد تا دکتر سوار مرسدس قدیمى اش مى شود و بر مى گردد.
این داستان شاخصى است از کارهاى اشتام. هم از نظر زبان، که خواهم گفت، هم از نظر محتوا. خودش در توضیح این داستان مى  گوید: نمونه اى  است از جامعه انسان ها- شاید سوئیس- نوازنده  ها دور هم حلقه مى زنند،  دکتر دور خانه اش دیوارى مى کشد، هر دو گروه در دایره اى بسته،  در جست وجوى آرامش و کمال اما ناموفق.
داستان هاى نسل جدید نویسنده هاى آلمان و آلمانى زبان را که مى خوانیم، فکر مى کنیم یعنى این آدم ها هیچ امیدى ندارند؟ اشتام مى گوید: این نسل که دیگر امید مادى ندارد؛ چون از مادیات همه چیز دارد. حالا نمى داند به چى باید امید داشته باشد.
آگنس، قهرمان اولین رمان اشتام،  دانشجوى فیزیک است و عاشق نویسنده اى مسن تر. اما عشق واقعى برایش کافى نیست. دلش مى خواهد، کتاب شود، یک رمان. نویسنده مخالفت مى کند. یک بار عشقى را با نوشتن از دست داده است و نمى خواهد تکرار کند. اما زن دست بر دار نیست و مرد سرانجام قبول مى کند و مى نویسد و تخیل از واقعیت پیشى مى گیرد. سرانجام کتاب آگنس را مى کشد.
• سبک نوشتن اشتام
یکى از خصوصیات بیانى این نویسندگان ایجاز است در جمله سازى، جمله هاى کوتاه و ساده. بى حواشى و بى پردازش هاى گاه نا مفهوم. بدون صفت هاى متعدد. اشتام مى گوید: ادبیات کلاسیک به نوعى ما را فریب داده، اجازه داده تا ما تصور کنیم که مى توانیم در فکر و ذهن دیگران وارد شویم و آن را بیان کنیم. در صورتى که ما مى توانیم دیده هایمان را بنویسیم. اشتام از نظر جمله بندى و بیان مطالب، حتى موجز تر از همکاران خود در آلمان مى نویسد. رمان اولش اینطور شروع مى شود: «آگنس مرده است. داستانى او را کشت.»
اولین داستان «در باغ هاى بیگانه» به نام «میهمان» چنین آغازى دارد: «خانه   بزرگ بود. بچه ها پرش کرده بودند،  اما از وقتى که رگینا تنها زندگى مى کرد، خانه بزرگتر شده بود.»
منتقد روزنامه دى سایت مى نویسد: جمله هاى پتر اشتام اکثراً پنج تا هشت واژه دارد. از به کار بردن صفت و تمثیل و قیاس پرهیز مى کند. اشتام استاد ریاضت در جمله سازى است.۱
منتقد روزنامه نویه سورشر سایتونگ در باره اشتام مى نویسد: کمترین سرمایه گذارى با بیشترین تاثیر از خصوصیات دیگر نوشته هاى پتر اشتام به همراه محل رویداد داستان ها: کشورهاى مختلف و ملیت هاى مختلف، محل هاى سر پوشیده؛ خانه و اتاق هایى تاریک و روشن. با یا بدون آفتاب. یکى دیگر هم، استفاده از طبیعت و رویدادهاى طبیعى. منتقد روزنامه دویچه سایتونگ مى نویسد: «در بین نویسندگان نسل اشتام هیچ نویسنده اى نیست که این چنین از هوا و طبیعت صحنه اى براى درام هایى که در درون آدم ها در جریان است، بسازد.»
دورنمات هم استاد این تکنیک است. استادانه جریان رودها و غلتیدن ابرها و وزیدن بادها را با روال داستانگویى عجین مى کند.۲
از اشتام پرسیدم بنابراین مى توانیم این خصیصه را خصیصه نویسنده  هاى سوئیسى بدانیم؟
گفت: شاید، به هر حال آب و هوا در سوئیس نقش اساسى در زندگى آدم ها دارد.
دو، سه نمونه: داستان «جالیز»، پس از آنکه مرد خانه و باغ دکتر را در حالتى نگران و مردد ترک مى کند: «... صبح آسمان ابرى بود و حالا باد تندى مى وزید و ابرهاى تیره بیشترى را در آسمان مى پراکند. درخت هاى کنار خیابان به شدت تکان مى  خوردند، انگار که بخواهند از زمین کنده شوند. سمت شرق به نظر بارانى مى آمد...»
این داستان چنین پایانى دارد: «...کنار پنجره میهمانخانه ایستاده بودم و به بیرون نگاه مى کردم. ابرها در آسمان مى رفتند، تند و مدام شکل عوض مى کردند. به سمت غرب مى رفتند و از فراز جزیره به سمت اقیانوس. مدتى طولانى همانجا ایستادم و به آن آهنگ فکر کردم و به پیرمرد و به آنچه که به بچه ها گفته بود. شماها باید سئوال کنید و باید پاسخ بدهید. هر دوتاش یکى است.»
در داستان «تمام شب» قهرمان اصلى اوضاع جوى است. داستان در آمریکا مى گذرد. زنى به مسافرت رفته و با هواپیما برمى گردد. مرد قصد دارد تا با ورود زن به او حقایقى در مورد زندگى شان و جدایى شان بگوید. هوا توفانى است. هواپیما سقوط نمى کند، اما دیر مى رسد. مرد از آمدن زن خوشحال مى شود و رمان Ungefahre Landschaft اینچنین زیبا تمام مى شود: «پاییز شد و زمستان. تابستان آمد. هوا تاریک شد و روشن.»
پى نوشت ها:
۱- متاسفم که مسئله را شخصى مى کنم، اما سال گذشته از من مجموعه داستانى منتشر شد به نام «سیاهى چسبناک».
زبان و جمله بندى ها ساده، موجز و کوتاه و بدون کاربرد صفت هاى رنگارنگ و توضیح واضحات. از طرف دیگر داستان ها پایانى خلاف انتظار داشتند. منتقدى نوشت: خوب است، اما کاش نویسنده خست به خرج نمى داد و جمله هاى طولانى تر مى نوشت! دوستى  نویسنده گفت:  اصلاً خوب نیست که خواننده غافلگیر شود. از اول باید بداند که چه انتظارش را مى کشد!
۲- «قاضى و جلادش» و «قول» از بهترین  نمونه هاى این تکنیک دورنمات است. این دو قبلاً  ترجمه و منتشر شده. نشر ماهى قرار است این دو را با «سوءظن» یکجا منتشر کند.
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد